جدول جو
جدول جو

معنی او تار - جستجوی لغت در جدول جو

او تار
خیس و آب گرفته
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استتار
تصویر استتار
پنهان شدن، پوشیدگی، پنهان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوتار
تصویر اوتار
وترها، زه کمان ها، جمع واژۀ وتر
وترها، فرد ها، طاق ها، تنهایان، در فقه نمازهایی که فقط یک رکعت دارد، جمع واژۀ وتر
فرهنگ فارسی عمید
(گَ نِهْ)
در پرده شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). در پرده پنهان گردیدن. (غیاث). پوشیده گردیدن. (منتهی الارب). پوشیدگی. اختفاء. تواری، جید خواستن از کسی، جود خواستن از کسی، اسب نیکورو خواستن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بریده و ناتمام شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بریده شدن. (تاج المصادر بیهقی). انقطاع. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
کشیده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مطاوعۀ نتر کند، گویند نتره فانتتر، یعنی کشید پس کشیده شد، گزیدگی. (ناظم الاطباء). ؟!
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ)
نوعی از نخله که غوره اش سرخ و خرمایش سیاه میشود.
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ)
داهیه. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ)
این نام را مورخین عرب به ریشارد کور دو لیون پادشاه انگلستان در جنگ های صلیبی داده اند از جهت شجاعت و دلیری این پادشاه و نیز از بابت مصالحۀ موقتی که با صلاح الدین کبیر نمود و او را مجبور بر اجرای این صلح نمود. (ناظم الاطباء) ، کند شدن شمشیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کند شدن. (یادداشت مؤلف) ، نرم درخشیدن و بروشنایی برق نمودارشدن تاریکی ابر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). درخشیدن برق. (تاج المصادر بیهقی) : انکل السحاب عن البرق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برگشته پلک گردیدن چشم. (از منتهی الارب). برگشته پلک چشم گردیدن. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). اشتر شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). اشتر (مؤنث شتراء) گردیدن. (از اقرب الموارد). و رجوع به شتراء و اشتر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وتر. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). به معنی تارهای ساز و رودهای کمان. (غیاث اللغات از منتخب اللغه). زه ها. (نوروزنامه). زه های کمان:
گه از الحان مرغان گه ز اوتار
خبر آرند جانت را ز اسرار.
ناصرخسرو.
در او نغمه و ناله های درست
به اوتار نسبت فروبست چست.
نظامی.
بساز ای مغنی ره دلپسند
بر اوتار این ارغنون بلند.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
به محاوره و لغت خوارزم، تاجر و سوداگر. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ابن ابی اصیبعه در ترجمه عم ّ خود رشیدالدین علی بن خلیفه گوید: وکانت وفاته فی لیله الخمیس الثانی و العشرین من ربیعالاّخر سنه تسع و اربعین و ستمائه (649 هجری قمری)... و ذلک فی ایام الملک الناصر یوسف بن محمد صاحب دمشق ولما کان عمی عندالملک الامجد و اتی الی بعلبک الملک المعظم لنجده الملک الامجد عند عداوته الاسبتار و اجتمعوا کان عمی لیجتمع معهم... (عیون الانباء ج 2 ص 249)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوت پر
تصویر اوت پر
پنیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورتاق
تصویر اورتاق
تاجر بازرگان، شریک انباز مصاحب. بنگرید به ارتاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورتاغ
تصویر اورتاغ
تاجر بازرگان، شریک انباز مصاحب. بنگرید به ارتاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتتار
تصویر انتتار
کشیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استتار
تصویر استتار
پنهان کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع وتر، پارسی تازی شده تارها، تارهای سازی، رودهای کمان جمع وتر تارها زهها، تارهای ساز زههای ساز که بناخن یا زخمه نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از دار
تصویر از دار
آزاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استتار
تصویر استتار
((اِ ت ِ))
پوشیده شدن، پنهان شدن، پنهان کردن
فرهنگ فارسی معین
اختفا، پنهان سازی، پوشش، مستورسازی، نهان سازی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
احوال پرسی، خوش و بش
فرهنگ گویش مازندرانی
علفی هرز با طعم بسیار تلخ
فرهنگ گویش مازندرانی
خورنده پوست شلتوک، از این واژه برای تحقیر دیگران استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی
مجرای آب، آب راهه، راه آب بین منازل
فرهنگ گویش مازندرانی
آب رسان، آورنده آب، آبیار، میراب
فرهنگ گویش مازندرانی
اوتل
فرهنگ گویش مازندرانی
تره بار
فرهنگ گویش مازندرانی
آب بردگی خاک کوه در اثر سیلاب
فرهنگ گویش مازندرانی
آبدار، پرآب، میوه ی آب، نگهبان آب، غرق در آب، آبدار
فرهنگ گویش مازندرانی
حیاط خلوت
فرهنگ گویش مازندرانی
اوخارد ارگل، خورنده ی آب، آبشخور دام، کناب آب، محلی در کشتزار که آب در.، جایی که علف و خوراک حیوانات را در آن ریزند، آخور
فرهنگ گویش مازندرانی
آبدار هرچیز پرآب، نگهبان آب
فرهنگ گویش مازندرانی
جوی آب
فرهنگ گویش مازندرانی